Monday, January 23, 2006

سرود آوارگی

روسپیان معصوم بر دار می رقصند
تا تماشاگران زناکار هلهله شوق سردهند
مرد روستایی بر سفره اش فریب می گسترد کودکان گرسنه اش را
مادران با زنبیلهای دروغ به خانه میروند
تا دختران آرزویشان را شوروای مرگ بپزند

در شهر من قناریان تنها در قفس خوش می خوانند
در شهر مردمان بی دهان، بوزینگان خنیاگرند

و بعد از این
ایمان تنها سرود آوارگی ست
من خوب می دانم که بارانی نخواهد بارید
این بهار از طراوت من و تو خالیست
...و زمستان سیاه از پس تابستان زرد می آید

0 Comments:

Post a Comment

<< Home