Wednesday, January 25, 2006

نمک این سرزمین چقدر تلخ است

چندگاهی ست که درباره یورش تازیان به ایران و مسلمان شدن ایرانیان می خوانم. به نکته های جالبی برخورده ام که در اینجا می آورم

تازیان نه برای گسترش اسلام، که برای به دست آوردن ثروت، سرزمین های آباد، چراگاهای سرسبز و کشتگاه های پربار ایرانیان پا به سرزمین های پارس نهادند. دین تنها بهانه ای بیش نبود. برای تازیان متحد و یکپارچه شده بیابانهای خشک و سوزان عربستان دیگر بسنده نبود. درخشندگی زر پارسی، جامه های زیبا و کاخ های باشکوه، خوراکی های گوارا و نازک اندامان پارسی هوششان برده بود و خرد از کاسه سرشان زدوده بود. آنان نه پیام آوران دین، که تشنگان خون بودند و شهوت

اسلام با ثروت، سرمایه و هوش ایرانیان بود که آنگونه گسترش یافت. اگر تازیان به پارس دست نمی یافتند، اسلام هرگز نمی توانست آنگونه جهانی گردد، دانش و فن بیاموزد و هفت سده حکم براند. اسلام در پاگرفتنش به دارایی های خدیجه همسر نخست پیامبر اسلام و در جهانی شدنش به ثروت ایرانیان وامدار است

ایرانیان به سادگی اسلام نیاوردند. سالها ایستادگی کردند و گاه تا پایان زندگی آیین پدریشان، زرتشت را پنهان کردند. تاریخ روشن ترین گواه است که ایرانیان به زور دشنه و شمشیر اسلام آوردند

در زمان یورش تازیان، دربار آلوده ساسانی (مانند همیشه تاریخ اندوه بار ما) به شدت درگیر جنگ قدرت میان شاهزادگان، افسران، سپهسالاران و فرماندهان ارتش شاهی بود و توان ایستادگی در برابر تازیان بیابانگرد گرسنه، تشنه و بریده را که آمده بودند تا در راه خدایشان یا کشته شوند و به بهشت بروند و یا پیروز شوند و به غنایم دست یابند، نداشت. در سپاه آشفته ایران بودند بزرگانی که شاه را به سازش ظاهری با تازیان سفارش میکردند تا با پذیرفتن ظاهری اسلام و پرداختن مالیات سالانه به اعراب، راه غارت و تاراج و تجاوز به پارسیان بسته شود و ایرانیان فرصتی یابند تا با آمادگی بیشتر تازیان یاغی را سرکوب کنند. ولی از آنجا که ایرانیان هماره نادانان ترین ها را به پیشوایی خود برمیگزینند، یزدگرد این پیشنهاد را نپذیرفت و شد آنچه نباید می شد


آورده اند آن هنگام که فرماندهان سپاه تازیان پای به بارگاه کاخ تیسپون نهادند و آن شکوه و بزرگی و ثروت پارسیان دیدند، به اجنه نفرین میکردند که باور نمی توانستند کرد این همه ساخته دست آدمیان است. چه عرب پیش از آن جز شاخه های خرما و چادرهای از پشم بز، هرگز بر فراز خود سقفی ندیده بود. ماه ها گذشت تا تازیان آموختند که کافور را به جای نمک نچشند


مرد تازی کافور بر بریانی خویش می فشاند و می چشید و با خود می گفت: نمک این سرزمین چقدر تلخ است


0 Comments:

Post a Comment

<< Home