ZANDIG زندیگ دگراندیش

Monday, March 20, 2006

گنج بهار


و تو بسان "گنجی" درآمدی ، بایسته و آزانگیز !ا
-
-
-
بهاران خجسته باد

Tuesday, March 14, 2006

رقص آتش در چهارشنبه سوری

آتش مهرت چو برافلاک شد
باده در جوش آمد و بی باک شد
ارغوان بر بستر بابونه رفت
بلبل از دیدار گل، گلگونه رفت
لاله را در دل، تش نمرودی است
ماه اسپند و گه فروردی است
سنبلان را رقص آتش گوش کن
معنی چارشنبه سوری هوش کن
کهنه گی وانه همه نویی بگیر
تیرگی برنه همه سرخی بگیر
--
--
برخیز! ا
زردی کهنگی بسوزان و سرخی تازگی برگیر
خیال خامی بنه و اندیشه پختگی برساز

بد دل مباش که چهارشنبه سوری است ! ا
گاه خوشدلی است. ا

Friday, March 10, 2006

دیدار

در این روزگار که دهان ها بوی دشنام و جنگ می دهند و سرها خیال وهم می پرورند، ابروها گره خورده اند و دست ها نه از برای دستگیری افتاده ای که به آخته کردن تیغی ازچاک گریبان بیرون می آیند ، دفترچه یادگارهای ذهن را برگ می زدم به امید زلالی به میان این سراب آباد ! چامه ای یافتم از چامه سرای مجار که زنگار گذر زمان نامش را از گنجینه یاد زدوده و غبار غم تراوت از باغ دل ربوده ! می آورم باری که خنکای لبهای تب- دیده گردد: ا
-
-
تو بهار را دوست می داری، من پاییز
گونه های سرخ تو، سرخ- گل بهاری
گونه های زرد من، زرد-برگهای پاییز
اگر تو گامی به پیش نهی و من گامی به پس
به همدیگر خواهیم رسید
در تابستان گرم و دلپذیر

Thursday, March 09, 2006

خانه و کاشانه برفت

باز بخوان باز بخوان، از لب آن ساز بخوان
تا ز طرب مست شود مرد و زن و پیر و جوان

من لب آن ساز بدم، مستی آواز برفت
مطرب همراز بدم، مطربی و راز برفت

باز بگو باز بگو، شرح دو صد راز بگو
این دل رنجور مرا محرم اسرار بدان

باز بگفتم همه عمر شرح دوصد راز و بلا
این دل رنجور من آن محرم اسرار برفت

تیغ لب لعل‌وشت بار دگر آب مده
زلف سیه تاب مده، نیست مرا تاب و توان !ا
-
زلف سیه فام مرا تیغ جفا سر ببرید !!!ا
تاب و توان؟ تاب و توان؟ تاب و توان باز برفت

از غم و تنهایی خود شکوه مکن مویه مکن
تا که ز خوناب جگر، سر ندهم اشک روان

کاش که این مویه دل از غم تنهایی بود
روح و روان، جان و جهان، شادی ایام برفت

مهر تویی ماه تویی، اشک لب چاه تویی
ناظر آگاه تویی، آگه پیدا و نهان

مهر کجا؟ ماه کجا؟ ناظر آگاه کجا؟!ا
شهر پر از میرغضب، آگه و آگاه ؟ برفت

چهره چو از آتش می سرخ برافروخته‌ای
دید و نشد در دو جهان، مشعل خورشید عیان

سیلی دیوانه تب، زردی رخ سرخ بكرد
مشعل خورشید فسرد، مستی مستانه برفت

عاشق و دیوانه تویی، هم گل و پروانه تویی
لایق این خانه تویی، عاشق و دیوانه بمان!ا

عاشق و دیوانه بدم، هم گل و پروانه بدم
لایق این خانه بدم، خانه و کاشانه برفت

از می دوشینه بخور، نغمه دیرینه بزن
تا که به معراج رسم، رقص‌کنان چرخ‌زنان

از می دوشینه نماند، نغمه دیرینه نماند
ساقی سیمینه نماند، شهرت معراج برفت

امير جان
دست و دلم اين روزها به خوشتر از اين به هم نمي رسد
ايرانمان را بيم ويراني است
پوزشم را بپذير

انديشه آزاد