ZANDIG زندیگ دگراندیش

Tuesday, February 21, 2006

تقدس و مردمسالاری

مردمسالاری گفتاری است پیرامون پذیرش و گزینش، پردازش و رایزنی و ارزیابی، و چالش و برکناری. یا به گفته استاد عبدالکریم سروش ؛ نصب و نقد و عزل !ا بنابراین گفتگویی است ناایستا و جاری. در آن هم بیم زیان (احتمال خطا) است و هم امید بسامانی و پیشرفت. جستاری است زاییده اندیشه و آمخته (تجربه) آدمیان. برهمشدگی (جمع) و برآیند سره گی و ناسره گی مردمان یک کشور است. مردمسالاری سازوکار سبک و سنگین کردن ( سعی و خطا) است. از این رو درمانی آنی و تند نیست. بازخور آن به کندی و با درنگ فراوان به دست می رسد. درختی است که اگرچه بسیار زود به شکوفه می نشیند، بسیار دیر بار می دهد. بهاری بس خوش دارد و کوتاه، ولی تابستانی داغ می خواهد و دراز. می توان گفت زیربنای کامیابی مردمسالاری دو چیز است: فرهنگ همگانی و بردباری گروهی. ا
در اینجا آهنگ(قصد) آن ندارم که به ارزیابی مردمسالاری بپردازم. به همین بسنده می کنم که مردمسالاری را اگرچه خرده هایی است که در گنجایش این گفتار نیست ولی آنچه روشن است این است که مردمسالاری اگر بهترین و درست ترین دستآورد دانش کشورداری آدمیان از گذشته دور تا کنون نباشد، به گواه بیشینه ناموران و فرهیختگان این دانش، "تنهاترین و کم زیان ترین" آنهاست. دانش بشری تا کنون نتوانسته است جایگزینی درخور برای آن بیابد. تلاش های ناسیونالیسم (میهن گرایی)، فاشیسم، مارکسیسم و دیگران نیز در سده نوزدهم وبیستم چنانچه می دانیم ره به جایی نبرد و بهارشان خیلی زود به خزان نشست !!ا
با آنچه پیش از این آمد، تقدس جایی در شهر مردمسالاران ندارد. مردمسالاری شهر مقدسان نیست چون مردمان مقدس نیستند. مردمسالاری شهر گناهکاران نقدپذیر و پاسخگو است. شهر خداوندگاران، پادشاهان، سلطان ها و خلیفه گان پاک و منزه نیست. جایگاه خدایان مسئول و رهبران پاسخگو است. شهر مشورت و رأی و رایزنی است و نه فرمان و حکم و راهزنی ! شهرخوددگرگونی و خودسامانی ( تغییر و تصحیح) و خودسنجی است و نه ایستایی و ماندگاری (سکون).ا
در این شهر همه چیز به دیگ ارزیابی و رایزنی و بر آتش آزادی و خرد همگانی پخته می شود. و از این دیدگاه اگر دین و مذهب (آیین و کیش) را آنگونه که خشگ مغزان می پندارند شماری (مجموعه ای) از پندارهای خشک و دگم و خرافه ای و نادگردیس (نامتغیر) بدانیم، آنگاه با گفتار مردمسالاری سر ناسازگاری دارد. همان که در این روزگار بر مردمان خاورزمین (مشرق زمین ) و خاورمیانه می رود !!!ا
تقدس ریشه های مردمسالاری را می خشکاند و هر گونه جنبش آزادیخواهانه و مردمسالاری را به تک سالاری و خودکامگی می انجاماند و گاهی بدتر از آن، نادانی (جهل) را جایگزین ستمگری (ظلم) می کند. بلایی که هم اکنون در کشورمان گرفتار آنیم !!ا

Wednesday, February 08, 2006

نامه ای به جک استراو

جناب آقای جک استراو،ا
از شما و از بی بی سی سپاسگزارم که هنوز گوش شنوایی گذاشته اید برای مردم، چه این روزها که در و دیوار بوی جنگ می دهد دهان ها آکنده از درشت و دشنام است و دریغ که هیچ گوشی برای شنفتن نیست. تاریخ گواه است که بزرگترین جنگ های خانمان سوز و مصیبتهای آتش افروز برای آدمیان هنگامی رخ داده که بزرگان و سروران اقوام جامه مدارا دریده و رسم مروت فرونهاده اند، تعصب ورزیده اند و آنقدر به خشم فریاد کشیده اند که گوش شنیدن انصافشان کر شده است. این روزها همه می گویند ولی هیچکس را گوش شنفتن نیست.ا

سخن کوتاه می کنم که مجال زیاده گویی نیست و نیز رسم ادب !ا
ما ایرانیان فراموش نکرده و نخواهیم کرد آنچه شما انگلیسی ها کرده اید با سرنوشت و تاریخ این دیار. از قراردادهای گلستان و ترکمان چای تا جدا شدن هرات و قندهار و بحرین و آشوب شیخ خزعل و کودتای بیست و هشتم مرداد و سیاست های چندگانه شما در جریان انقلاب بهمن 57 و پشتیبانی 8 ساله شما از دیوانه ای به نام صدام و جنگ خونین او و ..... من تنها 16 سال داشتم هنگامی که جسد سربریده همکلاسی 17 ساله ام را که در جنگ کشته شده بود، می دیدم !!!! به باورم در آن بعد از ظهر بهاری شما مرد میانسالی بودید که شاید به همراه خانواده جوان خود به مزرعه سرسبزی کنار رودخانه تیمز سرگرم نوشیدن چای الگری و عصرانه خود بودید !!! مسلما آن روز شما صدای هق هق گریه های مرا نشنیده اید !!!!!!ا

زمانی همین پرزیدنت صدام حسین دوست شفیق شما بود. طی 27 سال گذشته شما بارها و بارها با همین جمهوری اسلامی کنار آمده اید. بارها و بارها به پای میز مذاکره و مصالحه نشسته اید. دول اروپایی بارها و بارها ملت ها را به چند قرارداد نان و آب دار چند میلیونی فروخته اند. 27 سال است که زندانی می شویم، ازکمترین حقوق شهروندی و دموکراتیک برخوردار نبوده ایم، شکنجه شده ایم، اعدام شده ایم، دین و دنیا و آبرویمان را به باد داده اند و.... در همه این سال ها نه دموکراسی دغدغه خاطرتان بوده و نه حقوق بشر و نه چیزهای دیگر ! چه شده که یک شبه همه دول اروپایی و امریکای شمالی ارمغان دموکراسی دارند برای ما ایرانیان ؟؟!!! و آن هم به جنگ و زور ؟؟!!! پاسخش روشن است ! شما از جمهوری اسلامی هسته ای احساس خطر می کنید.ا

به عنوان یک ایرانی به شما می گویم ما از دو چیز بیزاریم: جنگ و انقلاب !ا
اگر واقعا به فکر مردم ما هستید به روند اصلاحی مردمسالاری در ایران کمک کنید. مردمسالاری پدیده ای است از پایین به بالا. رشد جمعی می طلبد و بستر مدارا و آرامش و صلح. هیچ جنگی در هیچ دوره ای از تاریخ به مردمسالاری نیجامیده است. آش عراق هنوز پخته نشده است، کمی درنگ کنید !!!ا
جنگ جمهوری اسلامی را قوی تر و سرمست تر می کند. اینان از آن هنگام که به طبل جنگ کوفته شده، جانی به تنشان دمیده و خونی به رگانشان دویده !!! جنگ برای این قوم مائده آسمانی است. اینان چون شیشه اند، بشکنیدشان تیزتر می شوند و درخت انقلابشان به خون تناورتر می گردد.ا
ملاها را دست کم نگیرید. اینان 200 سال است که برای چنین روزهایی برنامه ریزی کرده اند و تدارک دیده اند و به این زودی ها بساط معرکه خویش برنخواهند چید. اینان در خانه های ما به لای بغچه های نانمان، روی رف اتاق و در پستوها، لای کتاب هایمان، در سرودها و مرثیه ها، در زاده شدنمان، در ازدواج و مرگمان ... حضور دارند و ردپایشان هست. اینان در شهرها زندگی نمی کنند، اینها در ذهن ها ساکن اند.ا
راه رهایی این مردم جنگ نیست، آگاهی است... آگاهی !!!!ا
بازنده این جنگ جمهوری اسلامی نخواهد بود، مردم ایران خواهند بود.ا

آقای استراو،ا
ایرانیان مردمانی اند کهن تر از تاریخ. آنجا که چراغ تاریخ را دیگر رمقی برای سوسویی نیست، خورشید آریایی پارسیان درخشندگی می کند. ما زخم خورده ایم، تاراج شده ایم، ویران شده ایم اما همیشه دوباره ایستاده ایم، به فرهنگسازی و زیبایی پروری. به گواه تاریخ و کسانی همچون ویل دورانت، ایرانیان به دو خصلت مشهورند؛ میهن پرستی و میهمان نوازی.ا
اما اگر خدای ناکرده جنگی درگیرد، ما ایرانیان میان" استبداد داخلی" و "سلطه خارجی" مسلماَ استبداد داخلی را خواهیم برگزید و آنگاه دیگر میهمان نوازان خوبی نخواهیم بود.ا
به نام آزادی، به نام مردمسالاری، به نام انسان و به نام صلح و دوستی بیایید به جنگ نیندیشیم. به ایرانیان یاری برسانید تا آنگونه که شایسته شان است شهروندانی باشند آزاد و مردمسالار و" آنچه را بر مردم خود می پسندید بر مردمان دیگر نیز بپسندید" که این پیام زرتشت پیامبر ایرانی است 3000 سال پیش از این.ا

به عنوان یک پارسی پارسا بر خود وظیفه می دانستم که این پیام دوستی برای همه جهانیان و شما بفرستم.ا

با درود
اندیشه آزاد

Saturday, February 04, 2006

تقدس

تقدس از سه چیز سرچشمه می گیرد: نبود شناخت، ترس، و ریا
اندیشه ورزان از آنچه شناختن نتوانند، مردمان کوچه و بازار از ترس تنگی روزی و آخرت، و حاکمان به فریب خلق تا خدایی کنند، به تقدس پناه می آورند. ا
خدای مهربان آدمی را برای تنهایی خویش آفرید تا شناخته شود. هر چه دانش آدمی افزونتر گردد انگاره های مقدس را به اندیشه های بارور تبدیل می کند. تقدس نقطه مقابل خردورزی است. تقدس انگاره ای ساکن است و ایستا، خردورزی اندیشه ای روان است و پویا. ا

این است که فرهیختگان از خردورزی، زیبایی، شکوه، تصویر، اخلاق و منش،شعور، کردار، نیایش، پاس و احترام، اندیشه، درستی و نادرستی، ارزش، و شناخت سخن می گویند و تقدس پرستان از تقدس، رمز و راز، تبرک، تصور، فتوا و تقلید، شور، تکلیف، حاجت، تعصب و غیرت، انگاره، حلال و حرام، ثواب، و توهم. ا
آنان ناخودان را به گفتگو می نشینند و مدارا و اینان بیگانگان را همه دشمن می دارند و بداندیش !!!ا
آنان در به روی گفتارهای نو می گشایند و آن را به سگالش فربهی و لاغری و درستی و نادرستی، گوارش می کنند، و اینان همه چیز را به سنجش تطبیق فقاهت درمی کشند و نامنطبق را باطل می شمارند. ا
توهین به پیامبر اسلام به همان اندازه ستم به اوست که مقدس دانستن بیش از حد او !!!!!ا

و این است داستان امروز ما... ا


Wednesday, February 01, 2006

به یاد آرم

امیرحسین جان

چنان زخمه ای به چنگ دل زدی که هوش از سر برفت و رمه جان گریخت به دشت خاطره ها

به یاد آرم زمان بمباران های جنگ نوجوانی بودم شانزده هفده ساله، تشنه نغمه های خوش. نیم دانگی حنجره داشتم به یادگار از پدربزرگ و مادرم و زمزمه ای داشتم با خود به گوشه خلوت و البته هنوز هم !!!. گاهی هم نغمه های قرآنی می خواندم به جمع. آن روزها موسیقی حرام بود که عشق نیز هم ! روزگار خون بود و زشتی بود، و زیبایی گناهی بود بس نابخشودنی !!!! و من که عاشق زیبایی بودم حتی به بهای فروهشتن بهشت، به تنهایی خویش بزمی داشتم با سرودهای آسمانی ! حافظی بود و قلم دواتی که جوهرش را خودم ساخته بودم از آب زردک بنفش و آبلیمو. تنها ظبط قدیمی خانه را کش میرفتم و نوارهایی را هم که از برادر بزرگترم که به سربازی رفته بود و سخت جانش را نگران بودیم، برمی داشتم و به یکی از اتاق های طبقه همکف خانه که همه خالی بودند می خزیدم چرا که همه اهل منزل به شبستان خانه جابه جا شده بودیم از بیم جان !!! از میان همه سازها به سه تار عشق می ورزیدم آنگونه که راضی بودم که دو چشم بدهم به داشتن یا حتی دیدن یک سه تار واقعی ! که هرگز چنین نشد !!!! تا روزی به شیطنت شاخه ای از درخت آلبالوی حیاط پدری بریدم و چند میخ بر گرده وی نهادم و قرقره نخهای ابریشمین مادرم را نیز که برایش بسیار عزیز بود وآن را فقط برای رفوی ترمه های اتاق پذیرایی به سوزن میکرد، دزدیدم و برای خود سه تاری ساختم که همه چیز را شبیه بود جز سه تار ! ولی برای من بزمی می ساخت آنچنان !!! بعدها وقتی مادرم آن را در لای خرت و پرت هایم دید گفت: "پسر ! این چماق توی وسایل تو چه کار میکنه ؟ " اااااا

ده سال گذشت تا توانستم سه تاری برای خود داشته باشم و به یاد دارم که شب نخستین را تا به بامداد به زفاف عشوه های زخمه های شکرینش نشستم و نخسبیدم !!! ااااا

جان پاکی داری که اینگونه خوش می سرایی و خوشتر می نوازی. پاسش بدار، ارزانش مفروش و تراوت سرپنجگان جادوییت را به جراحت طعنه بی خردان آزرده مکن و کلک خیال انگیزت را گرد دایره یاس و نا امیدی مگردان

پاینده باشی
اندیشه آزاد