Friday, March 10, 2006

دیدار

در این روزگار که دهان ها بوی دشنام و جنگ می دهند و سرها خیال وهم می پرورند، ابروها گره خورده اند و دست ها نه از برای دستگیری افتاده ای که به آخته کردن تیغی ازچاک گریبان بیرون می آیند ، دفترچه یادگارهای ذهن را برگ می زدم به امید زلالی به میان این سراب آباد ! چامه ای یافتم از چامه سرای مجار که زنگار گذر زمان نامش را از گنجینه یاد زدوده و غبار غم تراوت از باغ دل ربوده ! می آورم باری که خنکای لبهای تب- دیده گردد: ا
-
-
تو بهار را دوست می داری، من پاییز
گونه های سرخ تو، سرخ- گل بهاری
گونه های زرد من، زرد-برگهای پاییز
اگر تو گامی به پیش نهی و من گامی به پس
به همدیگر خواهیم رسید
در تابستان گرم و دلپذیر

0 Comments:

Post a Comment

<< Home